فکر می کردم بعد از آمدن "تو" ای افتخار من ! دیگر هرگز اینجا نخواهم نوشت. چون دیگر تا عمق غم فرونخواهم رفت که از آن چیزی صید کنم. چیزی که به درد دنیا بخورد.

اما اشتباه می کردم . من هرگز از درد تهی نخواهم شد . همین قلب بیزار از تهی بودن است که مارا در این جهنم نگاه داشته است .

اری من اینجا از هزاران کبوتری که در سرم پرواز می کند می نویسم . از آنچه می خواهم باشم و از آنچه که باید باشم و میدانم که تو ای روح بلند سپید ، یاری ام خواهی کرد .

شاید حالا برایم خنده دار باشد دنیای روشن و سرشار از صلحی که تا همین چند سال قبل تحققش را تصور می کردم و شاید هم تهوع آور . آن روزها در سرم رویای یک روز بدون غم بود که در دشت سبز زیر آسمان ابی با هزاران کودک بادبادک بازی می کردیم . آه که چقدر دنیا بی رحم و وحشی ست . 

و تو‌ هرگز به من مگو که کبوترهایم‌ خواهند مرد هر چند که من باور دارم که در این قفس زندانی خواهند ماند . اما کبوترهای زندانی در قفس بهترند از کبوترهای مرده ! شاید تماشایش روحی را بنوازد.

آه که چقدر سختی دنیا ! آه که چقدر سنگینی ای بار امانت ! سنگینی !

مثل یک کارد در قلب منی عشق ! 

خودت برگزیدی که پاره پاره شوی ای دل ! اما تهی نباشی !

 

[+]
دیگران قرعه ی قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیده ی ما بود که هم بر غم زد‌


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نخل سبز FBI راهکار‌های ارتقا کارو کسب اینترنتی دوره آموزشی آکادموزیک قطعات موبایل هفته نامه استانی کهن دیار مراغه فرهنگی،اجتماعی هابیل روبلینک | معرفی گروهها و کانال های روبیکا