هفت شهر عشق



| به نام خدایی که ما را بدون برچسب آفرید |


گفت تو سعی می کنی راجع به دین خودتو سنگدل نشون بدی ! 

گفتم یعنی چی؟

گفت نمی ذاری این چیزا بهت نفوذ کنه.

گفتم آره.بعضی چیزا  حاشیه ست .


***

بعضی چیزا واقعا  حاشیه هستن در عین حال که انتظار داریم اصل اصل باشن. مثلا دین .

دین اگر قرار است ما را در ناممان زندانی کند و عینک خودبرتربینی به چشم ما بزند، چه به حق نزدیکند آنان که بی دینند.

شما فکر می کنید ممکن نیست اغلب آداب دینداری و بسیاری از سنتها را بشر به نام خدا آفریده باشد؟ آیا می پذیرید که آن باری که آسمانها و زمین از پذیرفتنش سرباز زدند و انسان آنرا پذیرفت، اینقدر ساده و ابتدایی و سبک باشد؟ آیا می پذیرید که در این پیچیدگی خلقت، موضوع مورد بحث ما تفاوت نمازها و وضوهایمان باشد؟ و خداوند را این ناشناخته ی تمام تاریخ را کسی بدانیم که در ازای اطاعت به ما انواع نعمتها و خوشی ها را هدیه می کند؟  


| به نام آرام دلها |




آن چیست که در بهار نبالد و نشکوفد؟ بهار اگر معجزه نیست پس چیست؟ و خداوند؛ آن یگانه ی روان آفرین بهترین روانکاو و بهترین درمانگر اگر نیست، پس کیست؟

آن هنگام که لباس سبز چمن به تن خاک می کند و فرمان بیدارباش به درختان می دهد و درختان خمیازه کشان از خواب ناز بیدار می شوند و با چشم های نازک خواب آلود به خورشید که گویی دوباره ظهور کرده است نگاه می کنند و لبخندهای سبزشان را پدیدار می سازند. و آسمان ؛ این خیال انگیزترین جزء خلقت را کران تا به کران آبی می کند و ابرهای شاد را در آن می گرداند.آنگاه نه فقط من که همه ی اجزای خلقت دیوانه می شوند.

عقابها مغرورانه و سرمست ، آزاد و رها، سیالانه در آسمان پرواز می کنند و در سر من شوق یک پرنده شدن بیداد می کند. دستهایم را باز می کنم همچون بال های یک عقاب . باد می وزد .هنوز تنم سنگینی می کند .نمی شود پرید!

آیا حق ندارم هم چون درختها و پرستوها و گنجشک ها و عقابها و ابرهای دیوانه دیوانه بشوم و بار دیگر زنده شوم به دم مسیحایی یار؟ آیا رواست که من هنوز آن آدم قبلی باشم؟ آیا رواست که درمان درمانگرم را به شکست مبدل کنم؟ آیا رواست که دیوانه نشوم؟ آیا اصلا می شود که دیوانه نشوم؟می شود که آدم بهاری نشود؟ می شود دوباره متولد نشود؟ نمی شود. ز اختیار بیرون است. 

بار دیگر در 25 سالگی متولد خواهم شد. اینبار خودم خودم را به دنیا خواهم آورد. متفاوت تر از هربارداری دیگر و حساس تر از هر زایمان دیگر که هر روز زایمانی ست که پایان نیابد ! این بار دختری را به دنیا خواهم آورد که سرش چون آسمان خالی و پرنقش است و دلش چون چشمه ی کوهساران جوشان.


[+]

در این بهار تازه که گلها شکفته اند

لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت

منشین گران و جامه سبک ساز و رقص کن

رقصی چنان که آفت دلها ببینمت

مفتون امینی


فکر می کردم بعد از آمدن "تو" ای افتخار من ! دیگر هرگز اینجا نخواهم نوشت. چون دیگر تا عمق غم فرونخواهم رفت که از آن چیزی صید کنم. چیزی که به درد دنیا بخورد.

اما اشتباه می کردم . من هرگز از درد تهی نخواهم شد . همین قلب بیزار از تهی بودن است که مارا در این جهنم نگاه داشته است .

اری من اینجا از هزاران کبوتری که در سرم پرواز می کند می نویسم . از آنچه می خواهم باشم و از آنچه که باید باشم و میدانم که تو ای روح بلند سپید ، یاری ام خواهی کرد .

شاید حالا برایم خنده دار باشد دنیای روشن و سرشار از صلحی که تا همین چند سال قبل تحققش را تصور می کردم و شاید هم تهوع آور . آن روزها در سرم رویای یک روز بدون غم بود که در دشت سبز زیر آسمان ابی با هزاران کودک بادبادک بازی می کردیم . آه که چقدر دنیا بی رحم و وحشی ست . 

و تو‌ هرگز به من مگو که کبوترهایم‌ خواهند مرد هر چند که من باور دارم که در این قفس زندانی خواهند ماند . اما کبوترهای زندانی در قفس بهترند از کبوترهای مرده ! شاید تماشایش روحی را بنوازد.

آه که چقدر سختی دنیا ! آه که چقدر سنگینی ای بار امانت ! سنگینی !

مثل یک کارد در قلب منی عشق ! 

خودت برگزیدی که پاره پاره شوی ای دل ! اما تهی نباشی !

 

[+]
دیگران قرعه ی قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیده ی ما بود که هم بر غم زد‌


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

اتوبار کارگر 883-46-883 اخبار هنرمندان aranosaze 44532305 تعمیرات آیفون تصویری غرب|شمال تهران گلی مینویسد زیبایی پوست و مو با روغن ها رودخانه ماه رنگین کمان میرممد ⚜مبل ایلیا⚜